بانک عکس ایرانیان - مطالب ارسال شده توسط pixpix
جمعه 15 تیر 1403

بانک عکس ایرانیان

جستجوگر پیشرفته سایت






آخرين ارسال هاي تالار گفتمان

loading...
عنوان پاسخ بازدید توسط
0 88 admin
0 97 admin
0 1985 admin
0 647 admin
0 1429 admin
0 789 admin
0 3870 admin
0 3218 admin
0 1195 admin
0 1527 admin
0 2677 admin
0 2162 admin
1 5919 siminzadeh
0 1979 admin
0 893 admin


عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،بلکه نداشتن کسی است که الفبای دوست داشتن را برایت تکرار کند و تو از او رسم محبت بیاموزی .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،

بلکه گذاشتن سدی در برابر رودی است که از چشمانت جاری است
.
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،

بلکه پنهان کردن قلبی است که به اسفناک ترین حالت شکسته شده
.
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،

بلکه نداشتن شانه های محکمی است که بتوانی به آن ها تکیه کنی و از غم زندگی برایش اشک بریزی
.
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،

بلکه ناتمام ماندن قشنگترین داستان زندگی است که مجبوری آخرش را با جدائی به سرانجام رسانی
.
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،

بلکه نداشتن یک همراه واقعی است که در سخت ترین شرایط همدم تو باشد
.
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،

بلکه به دست فراموشی سپردن قشنگ ترین احساس زندگی است
.
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،

بلکه یخ بستن وجود آدم ها و بستن چشمها است.

امتیاز : نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0


 ای کاش هیچ گاه نگاهمان با هم آشنا نشده بود...

ای کاش هرگز ندیده بودمت و دل به تو دل شکن نمی بستم.

ای کاش از همان ابتدا، بی وفایی و ریا کاری تو را باور داشتم انتظار باز آمدنت،

بهانه ای برای گریه های شبانه ام شد و علتی برای چشم به راه دوختن

و از آتش غم سوختن و دیده به درد دوختم...


 امّا امشب می نویسم تا تو بدانی که دیگر با یادآوری اولین دیدارمان چشمانم پر از اشک

نمی شود چون بی رحمی آن قلب سنگین را باور دارم

امشب دیگر اجازه نخواهم داد که قدم به حریم خواب ها و رویاهایم بگذاری...

چون این بار، ((من)) اینطور خواسته ام، هر چند که علت رفتن تو را نمی دانم

و علت پا گذاشتن روی تمام حرفهایت را...


 باور کن...

که دیگر باور نخواهم کرد عشق را... دیگر باور نمی کنم محبت را...

و اگر باز گردی به تو نیز ثابت خواهم کرد

امتیاز : نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0


روزی سقراط حکیم مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثر بود .
علت ناراحتی اش را پرسید . شخص پاسخ داد :
در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم . سلام کردم.
جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذشت و رفت .
و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم .
سقراط گفت : چرا رنجیدی ؟ مرد با تعجب گفت :
خوب معلوم است که چنین رفتاری ناراحت کننده است .
سقراط پرسید : اگر در راه کسی را می دیدی که به زمین افتاده
و از درد به خود می پیچد
آیا از دست او دلخور و رنجیده می شدی ؟
مرد گفت : مسلم است که هرگز دلخور نمی شدم .
آدم از بیمار بودن کسی دلخور نمی شود .
سقراط پرسید :

                                                                                             بقیه در ادامه مطلب....

امتیاز : نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0


 

                                  بقیه در ادامه مطلب... 

 

امتیاز : نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0


به هنگام بازدید از یک بیمارستان روانى، از روان‌پزشک پرسیدم شما چطور می‌فهمید که یک بیمار                                                    

روانى به بسترى شدن در بیمارستان نیاز دارد یا نه؟                                                                                                                                                                                                                                                                                                                       

روان‌پزشک گفت: ما وان حمام را پر از آب می‌کنیم و یک قاشق چایخورى، یک فنجان و یک سطل


جلوى بیمار می‌گذاریم و از او می‌خواهیم که وان را خالى کند.


من گفتم: آهان! فهمیدم. آدم عادى باید سطل را بردارد چون بزرگ‌تر است.


روان‌پزشک گفت: نه! آدم عادى درپوش زیر آب وان را بر می‌دارد. شما می‌خواهید تخت‌تان کنار پنجره


باشد؟

امتیاز : نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0


PLAN while others are playing

(برنامه ریزی کن وقتی که دیگران مشغول بازی کردنند)

STUDY while others are sleeping

(مطالعه کن وقتی که دیگران در خوابند)
 
DECIDE while others are delaying

(تصمیم بگیر وقتی که دیگران مرددند)

PREPARE while others are daydreaming

(خود را آماده کن وقتی که دیگران درخیال پردازیند

بقیه در ادامه مطلب...

امتیاز : نتیجه : 0 امتیاز توسط 2 نفر مجموع امتیاز : 0


روزی حضرت سلیمان (ع ) در کنار دریا نشسته بود ، نگاهش به مورچه ای افتاد که دانه گندمی را باخود به


طرف دریا حمل می کرد .سلیمان (ع) همچنان به او نگاه می کرد که دید او نزدیک آب رسید.در همان لحظه


قورباغه ای سرش را از آب دریا بیرون آورد و دهانش را گشود ، مورچه به داخل دهان او وارد شد ، و قورباغه به

درون آب رفت.


سلیمان مدتی در این مورد به فکر فرو رفت و شگفت زده فکر می کرد ، ناگاه دید آن قورباغه سرش را از آب


بیرون آورد و دهانش را گشود ، آن مورچه آز دهان او بیرون آمد، ولی دانه ی گندم را همراه خود نداشت .


                                        بقیه در ادامه مطلب...

امتیاز : نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0


عاشق شدن


.آنقدر بخندي که دلت درد بگيره


 بعد از اينکه از مسافرت برگشتي ببيني هزار تا نامه داري


براي مسافرت به يک جاي خوشگل بري


به آهنگ مورد علاقت از راديو گوش بدي


به رختخواب بري و به صداي بارش بارون گوش بدي


آخرين امتحانت رو پاس کني

                                                                      بقیه در ادامه مطلب...

امتیاز : نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0


بقیه در ادامه مطلب.... 

امتیاز : نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0


 

بقیه در ادامه مطلب...

امتیاز : نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0


ليست صفحات

تعداد صفحات : 129


ورود کاربران


عضويت سريع

    نام کاربری :
    رمز عبور :
    تکرار رمز :
    موبایل :
    ایمیل :
    نام اصلی :
    کد امنیتی :
     
    کد امنیتی
     
    بارگزاری مجدد

موضوعات مطالب


درباره ما

    سایت تفریحی .سرگرمی

لینک دوستان


امکانات جانبی