بانک عکس ایرانیان

دسته بندی : داستان كوتاه

صفحه اصلی داستان داستان كوتاه
داستان كوتاه

وعده دروغ ...!

پادشاهى در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد. هنگام بازگشت سرباز پیرى را دید که با لباسى اندک در سرما نگهبانى ...

داستان كوتاه

بودا و زن هرزه

بودا به دهی سفر كرد . زنی كه مجذوب سخنان او شده بود از بودا خواست تا مهمان وی باشد . بودا پذیرفت و مهیای رفتن به ...

داستان كوتاه

کودکی . . .

۱+ کودکی با پاهای برهنه بر روی برفها ایستاده بود و به ویترین فروشگاهی نگاه می کرد زنی در حال عبور او را دید . او ...

داستان كوتاه

خراش های عشق مادر

چند سال پیش در یک روز گرم تابستان پسر کوچکی با عجله لباسهایش را درآورد و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت. مادرش ...

داستان كوتاه

پسر و دختر كوچولو

هوا بدجورى توفانى بود و آن پسر و دختر كوچولو حسابى مچاله شده بودند. هر دو لباس هاى كهنه و گشادى به تن داشتند و ...

داستان كوتاه

چشم های آبی

یکی بود یکی نبود. روزی روزگاری تو یه روستای خیلی دورافتاده تو یه شهر خیلی دور٬ یه دختر و پسری عاشق هم می ...

داستان كوتاه

دو دوست

دو دوست در بيابان همسفر بودند.در طول راه  باهم دعوا کردند.يکی به ديگری سيلی زد. دوستی که به شدت صورتش درد ...

داستان كوتاه

پدر و پسر

پدر: دوست دارم با دختری به انتخاب من ازدواج کنی پسر: نه من دوست دارم همسرم را خودم انتخاب کنم پدر: اما دختر مورد ...

داستان كوتاه

داستان خيلي جالب

روزي مردي به سفر ميرود و به محض ورود به اتاق هتل ، متوجه ميشود که هتل به کامپيوتر مجهز است . تصميم ميگيرد به ...

داستان كوتاه

مرد جوان و پيرمرد

مرد جوان: ببخشید آقا میشه بگین ساعت چنده؟؟ پیرمرد: معلومه که نه. - چرا آقا...مگه چی ازتون کم میشه اگه به من ساعت ...

جستجو در سایت

برای جستجوی بهتر لطفا از کلیدواژه فارسی استفاده کنید.